سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ساعت یک و نیم آن روز

  *لطفا چیزی بگویید تا تکانی بخوریم و غبار غفلت دلمان، اندکی هم که شده برداشته شود.
ای بندگان خدا هم اکنون عمل کنید؛ که زبان ها آزاد و بدن ها سالم و اعضا و جوارح آماده اند و راه بازگشت فراهم و فرصت زیاد است، پیش از آن که وقت از دست برود و مرگ فرا رسد. پس فرارسیدن مرگ را حتمی بشمارید و در انتظار آمدنش بسر نبرید.[1]

*رابطه شما با دنیا در یک جمله؟
من دنیا را با رو، بر زمین کوبیده و چهره اش را به خاک مالیده ام و بیش از آنچه ارزش دارد، بهایش نداده ام و دیده ای که سزاوار است به آن ننگریسته ام.[2]

*لطفا کمی از مالک بگویید. این یار وفادار شما چگونه بود؟
مالک، چه مالکی؟! به خدا اگر کوه بود در سرافرازی، کوهی بود یگانه و اگر سنگ بود، سخت و محکم بود، که هیچ رونده ای به اوج قله او نمی رسید و هیچ پرنده ای بر فراز آن پرواز نمی کرد![3] 

*همیشه نصایح شما بر دل و جان می نشیند با اینکه گاهی شنیده می شود که جوانان با نصیحت، میانه ای ندارند؛ اما به عنوان یک جوان، مشتاقانه می گویم که مرا نصیحت کنید؟
اطاعت خدا را پوشش جان، نه پوشش ظاهری قرار دهید و با جان، نه با تن، فرمانبردار باشید؛ تا با اعضا و جوارحتان در هم آمیزد و آن را بر همه امورتان حاکم گردانید. اطاعت خدا را راه ورود به آب حیات، شفیع گرفتن خواسته ها، پناهگاه روز اضطراب، چراغ روشنگر قبرها، آرامش وحشت های طولانی دوران برزخ و راه نجات لحظات سخت زندگی قرار دهید.[4]

*و اما حرف آخر؟
همانا بهایی برای جان شما جز بهشت نیست؛ پس به کمتر از آن نفروشید.[5]                                    



[1]  . خطبه196

[2]  . خطبه128

[3]   حکمت443

[4] . خطبه198

[5]. حکمت456



نوشته شده در چهارشنبه 91 فروردین 30ساعت ساعت 11:1 صبح توسط ملیحه سادات| نظر

مرجع دریافت قالبها و ابزارهای مذهبی
By Ashoora.ir & Night Skin